عمر خود را با غریبی ساختم در ره عشق کسی دل باختم
هستی ام شد غرق دریای سکوت با خیالش روزها پرداختم
در فراقش اشک چشم و سوز و آه غیر ناله نغمه ای ننواختم
گریه ام را شانه ای کم بود لیک روی حاجت با کسی ننواختم
روزی فاش کردم راز خویش عشق پاکم را هویدا ساختم
گفتمش از شعله ی چشمان تو ناله کردم سوختم بگداختم
گفتمش با من بمان ای نازنین با تو این ویرانه دل را ساختم
No comments:
Post a Comment